ببار باران که تنهایم...
نایی دگر ندارم ، خندیدنم به زور است
ماندم در این دو راهی، دنیا چه سوت و کور است
در غم اسیر و مبهوت ،از زندگی گسستیم
نفرین بر این زمانه ، مرگم که بی شعور است
در کارزار هستی ، می گویمت تو پستی
با قلب من غم تو ، بد جور جفت و جور است
خواهم کمی بنالم ، تا تو شوی کنارم
اما چه سود یارم ، سر منزل غرور است
غم در کمین نشسته ، لبخند چهره بسته
در قلب این شکسته ، بی راهه ها وفور است
دلتنگ از عزیزان ، خوشی زما گریزان
سیمای اشک ریزان ، شادی چه بی حضور است
نظرات شما عزیزان: